آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

مروارید پنجم و ششم

سلام به همه دوستان .  - چند روزی بود که لثه آرمان گلی تو قسمت بالا سفید شده بود البته وضع و اوضاع مزاجی اش هم دوباره به هم ریخته بود منتظر بودم که بیاد بیروون که خدا رو شکر امروز که چک کردم دیدم لثه اش تیز شده خدا رو شکر . خیلی خوشحالم که همین جوری تند تند داری مروارید های خوشگلتو در میاری پسر نازم دست و هوراااااااا واسه آرمان نازم امیدوارم که با این دندون های خوشگلت غذا های خوشمزه بخوری و تپل مپل شی پسر نازم  - و اما بگم که خیلی شیطون بلا شدی دیگه حتی یه لحظه هم آروم و قرار نداری و متاسفانه خوابت هم خیلی کم شده همش دوست داری شیطونی کنی عسلکم ... - این هم یه عکس از آرمان گلی در حال خوردن آبمیوه که البته متاسفانه خیلی هم ...
26 آذر 1391

این روزهای من و آرمان

- سلام به همه دوستان از تاخیر پیش آمده عذر میخوام آخه این چند روز آرمان خان خیلی شیطون شده و دیگه مثل سابق هم نمیگذاره ازش عکس بگیرم تا دوربین میبینه خودشو هر جوری شده میخواد به دوربین برسونه وکارم خیلی سخت شده   - آرمان جونم خیلی شیطون شده و از دیشب یعنی تاریخ 23 آذر 91 یاد گرفته که سینه خیز میره البته خیلی وقته که خودش رو بالا نگه میداره ولی دیشب واسه اولین بار متوجه شدیم خودش رو میکشه جلو البته بابا عباسش این نکته رو گرفت . - وقتی در ورودی باز میشه میخواد خودش رو به هر عنوان و صورتی که شده از خونه بندازه بیرون خدا نکنه من یا بابا عباسش لباس بیرونی بپوشیم اون وقت سریع دستاشو میگیره بالا و شروع به آواز خوندن میکنه یعنی بعله منم د...
24 آذر 1391

دو سال گذشت...

دو سال گذشت چقدر سخت و چقدر دیر گذشت ... جای خالی تو را هیچ کس و هیچ چیز جز اندوه نبودنت پر نکرده .... روحت شاد ....   جالبه که دقیقا تو همین حال و هوا اون یکی پدر بزرگ آرمان به خونمون میاد و کمی از غصه های دلتنگیمون کم میکنه .... من و آرمان خیلی دلمون واسشون تنگ شده بود هر چند خیلی پیشمون نبودن اما باز هم از حضورشون تو خونه شاد و سرمست بودیم  این پست به صورت اتفاقی به هر دو تا بابا بزرگ های عزیز آرمان جونی اختصاص پیدا کرد خدا روح پدرمو شاد کنه و سایه پدر بزرگ دیگه آرمان هم انشالله همیشه روی سرمون باشه ... آمین  ...
14 آذر 1391

سومین مروارید پسرکم

عزیز دلم بازم یه دونه مروارید خوشگل زده بیرون بهت تبریک میگم البته دو روز قبل اتفاق افتاد اما وقت نکرده بودم برات بنویسم .... - این روزها خیلی شیطون شدی عزیز دلم اما خوشحالم که اون روزای سخت تموم شد اصلا دوست ندارم دوباره تو رو بی حال و مریض ببینم عزیزم  من و بابا عباس و خیلی های دیگه که اگه بخوام اسمشون رو بیاررم خیلی زیادن تو رو عاشقانه دوستت داریم    ...
12 آذر 1391

وقتی با خاله تنها میشم

چند روزی که خاله جونم پیشم بود دیگه مهد نمیرفتم و پیش خاله جونم میموندم البته این چند روز متاسفانه مریض بودم و بی حال که البته روز آخر که بهتر شده بودم خاله جونم کلی ازم عکس گرفت ... این چند تا عکس از شب شام غریبانه ببینم تو کمد چه خبره؟؟؟ من و ماشین کادویی از طرف دایی جونم ... ممنونم دایی جونم این دیگه کیه؟ شما ؟چقده خوش تیپه .... آخه منو تو قابلمه گذاشتی چی کار خاله جونم؟؟؟ وقتی بعد از کلی شیطنت با هزار زور و بلا لالا میکنم... البته اگه به چشمام دقت کنین میبین نیمه بازن و هنوز دلم نمیاد لالا کنم  این جا هم نا مردا دوباره رفتن رستوران و به من فقط یه تیکه نون...
11 آذر 1391

دومین مروارید پسرکم

- خبر اول اینکه خاله ملیحه آرمان خان از راه دور اومده خونمون یعنی حدود 1650 کیلومتر رو فقط واسه دیدن آرمان جونی این همه راه رو اومده والبته با خودش کلی هم کادو  آورده که همین جا از خاله آرمان جونم و کسانی که کادو دادن تشکر میکنم - روز ششم آذر ماه یعنی دقیقا برابر با هفت ماه و 3 روزگی آرمان خان دومین دندونش هم در آمد البته این دندونش خیلی با درد سر همراه شد و با مریضی خیلی بد با حالت تهوع و معذرت میخوام اسهال و تب شدید بمیرم بچم آب شد از شانس بدمون هم تو تعطیلات گیر کرده بودیم و دکتر متخصص نبود تا آرمانی رو ببریم پیشش دومین مروارید پسرم خیلی عجیبه که برخلاف تصورات همه که فکر میکردیم جلو و پایین کنار دندون قبلیه در بیاد دقیقا بالاو در د...
9 آذر 1391

هفت ماهگی مبارک

خبر اول اینکه گلکم دیروز 3 آذر هفت ماهه شدی دست و هورااااااااا خیلی خوشحالم که یه ماه دیگه بزرگتر شدی اما به دلیل ماه محرم و مصادف شدن تولد ماهگردت با روز های عزا واستون کیک نگرفتیم ولی گلکم در هر صورت تولدت مبارک. خبر دوم عزیزکم خدا رو شکر میکنم به خاطر یه ماه بزرگتر شدنت  ولی متاسفانه دیروز حالت خیلی بد بود همش پی پی میکردی و بالا میاوردی   من و بابا عباس هم از صبح که بیدار شدیم از این بیمارستان به اون بیمارستان بودیم تا یه دکتر خوب پیدا کنیم تا شما رو ببینه آخه این چند روز عاشورا و تاسوعاست و همه جا تعطیله .... تا یه دکتر شما رو دید و گفت اگه تا عصر حالتون بد تر شد بهتون باید سرم وصل کنیم ...  خدا نکنه گلم من و بابا...
6 آذر 1391
1